تاریخ "پساخمینی" و آیندهای که پشت در است
تشکلهای دانشجویی دانشگاههای تهران _ حسینیه جماران _ سالگشت رحلت امام _ خرداد ۱۴۰۲
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت خواهران عزیز و برادران گرامی. افتخار بزرگی است که در سالگشت رحلت بزرگترین مرد تاریخ معاصر در این حسینیه ساده و کوچک که یک زمانی بزرگترین قلب تپنده جهان بود. خدمت شما عزیزان نسلی که امام ندیده به او ارادت دارید. در مورد ایشان نکاتی را به گفتگو بگذاریم. اولاً اگر شما بخواهید ما کل جلسه را میتوانیم به گفتگو بگذاریم یعنی اگر نکتهای، ابهامی، سؤالی در مورد امام، در مورد افکار او، عملکرد و کارکرد تاریخی او در ابعاد مختلف داشته باشید میتوانیم کل جلسه را بحث کنیم. چون ممکن است نه ممکن است حتماً اینطور است وطبیعی هم هست که یک نقاط کوری در رادار فکری شما که آن دوران نبودید باشد نقطه کور رادار که یک واقعیاتی را طبیعی است چون نبودید ندیدید و اطلاع ندارید مسئلهانگیز و مبهم باشد بخصوص همانهایی که آن زمان بودند و دیدند و حتی بعضیهایشان در بعضی ردههای حاکمیت و حکومت انقلاب بودند بعداً نشان دادند که جسماً، زماناً به لحاظ تاریخی همزمان امام و کنار امام بودند اما مثل این که نفهمیده بودند او چه میگوید مبانی او چه چیزهایی است و کجا را هدفگیری کرده است یا اگر هم میدانستند بعد کمکم مصلحت و منافع خودشان را در این دیدند که صدایش را درنیاوردند یعنی ما دیدیم کسانی را که به تدریج بعد از امام گفتند که خدا بیامرزدشان خدا اموات شما را هم بیامرزد ایشان را هم بیامرزد و رحمتش کند آدم خوبی بود اما یک چیزهایی گفت و یک کارهایی کرد که خیلی بیش از توان و ظرفیت ما، ایران و مسلمین بود. یعنی خلاصه این حرفها گندهتر از دهان ما بود و اطرافشان را نمیبینند که نه ایران بلکه جهان تقسیم شد به دو دوره پیشاخمینی و پساخمینی یعنی در تقدیر بشر این انقلاب دست برد. بسیاری از مفاهیم را درهم ریخت. این جهان آن جهان نیست. جهان 50 سال پیش با جهان الان به هیچ وجه شباهت ندارد اگر کسی 50 سال پیش مریخ رفته بود الآن برمیگشت فکر میکرد اشتباهی به جای زمین به یک کره دیگری آمده است! اینقدر مناسبات سیاسی، فرهنگی، تاریخی، عقیدتی، عوض شد. مسلمان بودن یک نقطه ضعف بود، ایرانی بودن یک ننگ شده بود. ایران یک کشور در لیگ دسته سوم و چهارم بود همه چیز آن تحت سلطه بودو 70- 80 هزار مستشار و افسر آمریکایی، انگلیسی و اسرائیلی در ایران بودند و همه چیز تحت کنترل آنها بود یعنی رادیو و تلویزیون، تعیین وزیران، وکلا، دولت، مجلس، دادگستریها، وزارت آموزش و پرورش حتی تعیین رئیس دانشگاههای اصلی چون آن موقع دانشگاه خیلی کم بود مثل الآن نبود ولی باید مشورت میکردند و نظر سفارت انگلیس و آمریکا را باید میخواستند ما میخواهیم فلان کس را رئیس دانشگاه تهران بگذاریم اجازه میدهید؟ نظام آموزشی ما تا نفت، که اساساً رژیم پهلوی نمیدانست کلاً چقدر نفت صادر میشود و پولش کجا میرود و چقدر؟ آنها کلاً میگفتند اینقدر سهمیه شماست که خودتان و آدمهایتان بخورید یک جاهایی هم که در کشور صرف میکنید طوری که مردم از گرسنگی و تبعیض شورش نکنند. یعنی آمار نفت و گازی که صادر میشد و مبلغ پول واقعی را حتی خود رژیم دقیقاً نمیدانست. ارتش و پلیس بطور کامل تحت کنترل آنها بود. فرماندهها را آنها تعیین میکردند یک ژنرال ارتش ما جلوی یک گروهبان آمریکایی باید ادای احترام میکرد. آموزش انواع شکنجههای مدرن به ساواک، توسط افسران اطلاعاتی و بازجوهای آمریکایی، انگلیسی و اسرائیلی آموزش داده میشد. وسایل مدرن شکنجه، چطوری سوزن زیر ناخن ببرید چطوری ناخنهایشان را با انبر بکشید. چطوری بدنهایشان را بسوزانید شما اینها را در خاطرات زندانیان آن موقع بروید ببینید. بعضیها کتابهایشان منتشر شده است. کتاب آقای احمد احمد، کتاب خاطرات آقای عزتالله مطهری. عزتشاهی. و دیگران. او میگوید من را 6 ماه تمام، لخت به تخت بستند! 6 ماه یک کسی را به تخت ببندند و هر روز سهمیه کتک و شلاق، ادرار میکردند، تف میانداختند، میزدند رد میشدند. شش ماه تمام. دو- سهتا از بستگان ما که از خودشان خاطرات شکنجه را شنیدم میگفت غیر از دستگاه آپولو که آمریکاییها فرستاده بودند که کتک میزد و بعد وقتی داد میزدی خود صدای این باید توی گوش و کاسه سرت چطور میپیچیده که صدای خودت برای خودت شکنجه بعدی بود. تجاوز جنسی، توهین کردن. یکی میگفت من را روی تخت پایین بسته بودند خانمم هم روی تخت بالا، او را میزدند خون خانمم روی من میریخت. و جلوی مرد به زنش تجاوز کردن، به بچهاش تجاوز کردن. یکی میگفت اولاً اینقدر شلاق زدند که کف پا پوست و گوشت میرفت و گاهی شلاق به استخوان میخورد استخوان را میشکست و میکَند. میزدند کف پا آش و لاش میکردند بعد میگفتند باید بدوی. ساعتها به صلیب میکشیدند. میگفت یک وقتی گفتند کسی حق ندارد نماز بخواند و تنهایی هم کسی حق ندارد نماز بخواند. خب ما یک عدهای بودیم گفتیم نماز که نمیتوانیم نخوانیم. بلند میشدیم یک کسی کشیک میداد نماز بخوانیم بعد نفر بعدی. بعد فهمیدند و آمدند ماها را 7- 8 نفر را لخت برهنه کامل به صلیب کشیدند. او میگفت من را روی اجاق گذاشتند و سوزاندند من کاملاً احساس میکردم که دارم برشته و جزغاله میشوم. بعد بیهوش شدم بعد که به هوش میآمدم دیگر درد احساس نمیکردم بوی گوشت سوخته و دود توی اتاق پیچیده بود دیگر من نمیفهمیدم که بدن من است دارد میسوزد. تمام این شکنجهها زیر نظر افسران انگلیسی، آمریکایی و اسرائیلی بود. اینها را دورههای آموزشی به آمریکا و انگلیس و اسرائیل میبردند آموزش میدادند که آخرین شیوههای شکنجه چه باشد. اینها نمونههای کوچک است. کل ایران در اختیار اینها بود. سال 55 – 56 آن سالهای آخر هم که رسماً به جنگ دین آمدند. رضاخان را که انگلیسیها با کودتا آوردند آن اول رضاخان توی هیئت سینهزنی میآمد سینه میزد که بگوید من مذهبی هستم. پابرهنه جلوی هیئت، گِل به سرش مالیده بود که ما قزاقها سربازان حسین هستیم ما اگر در کربلا بودیم نمیگذاشتیم اینطوری بشود. وقتی کودتا کرد انگلیسیها میخواستند او را شاه بکنند آمد پیش علما و مراجع که من فاحشهخانهها و مشروبفروشی و قمارخانهها را میبندم. هر کار شما بگویید من همان کار را میکنم. اول هم که سر کار آمد یک مدتی این کار را کرد که مردم، متدینین و علما حساس نشوند. بعد که مسلط شد خاطرش جمع شد انگلیس دستور داد که شروع به دینستیزی علنی بکن. سه- چهارتا خط را شروع کرد. 1) زنان ایران باید برهنه و کشف حجاب بشوند. 2) کل حوزهها و مدرسهها باید تعطیل بشود. 3) عزاداری امام حسین(ع) ممنوع است. این مشهد ما را دستور دادند حرم امام رضا(ع) را هم تعطیل کردند و گفتند این باید موزه بشود! زیارت و این کارها را نداریم. میخواهید بلیط بگیرید هفتهای دو بار بیایید موزه این ساختمانهای حرم را ببینید و بروید. حالا کسی هم میخواهد سلام بدهید یا ندهید. با کفش هم بیایید موزه است! در مشهد و خراسان 4- 5تا روحانی معمم دیگر باقی نماند. تمام مدرسههای علمیه تعطیل شد. عزای امام حسین(ع) ماه محرم و عاشورا مخفی شد یعنی متدینین یواشکی باید در خانهشان در زیرزمین یک نفر در خیابان کشیک بدهد اینها یواشکی سینه بزند و اشکی بریزند. شب عاشورا در مشهد کارناوال شادی راه انداختند و گفتند برای این که عزاداری مردم را افسرده میکند ما میخواهیم با نشاط باشیم و میخواهیم اقتصادمان پیشرفت کند باید نشاط داشته باشیم! شب عاشورا کارناوال شادی راه انداختند. عرقخورها و فاحشهها را عقب ماشین نشاندند توی خیابانهای مشهد جشن شادی کارناوال راه انداختند که امام حسین عزاداری نمیخواهد! امام حسین میخواهد که ما شاد باشیم. شب عاشورا! مرحوم مادربزرگ ما، شاید شما هم از مادربزرگهایتان یا مادر مادربزرگهایتان که غالباً زنده نیستند ولی اگر باواسطه شنیده باشید ایشان میگفت ما چند سال از خانه بیرون نیامدیم چون تا میآمدیم به قصد کشت میزدند و حجاب از سر ما برمیداشتند حتی در خانه خودمان... میگفت حتی برای حمام بیرون نمیتوانستیم برویم. ایشان میگفت در این چند سال برای کارهای خیلی ضروری, مثلاً بیمار میشدند یا میگفت میخواستم حرم بروم برای زیارت، نصفه شب ایشان میگفت مثلاً پدربزرگ و دوتا عموهایت با کارگرانشان راه میافتادند کشیک میدادند کوچه به کوچه، که مأمورین رضاخان که میآیند اول پول بدهند که ولش کن ندیده بگیر! اگر محل نمیگذاشت درگیری میشد. این وضع خفقان و دیکتاتوری بود.
زمان شاه هم سر قضیه کشف حجاب، آن آخر یک سال و نیم قبل از انقلاب اعلام کردند که دیگر هیچ دختر محجبهای را حتی در مدرسهها در آموزش و پرورش دیگر راه نمیدهیم. همه باید برهنه بشوید بیایید! میخواهیم پیشرفت کنیم. رضاخان هم گفت چون میخواهیم پیشرفت کنیم اول خانمها باید بیحجاب بشوند تا پیشرفت بشود! از کل پیشرفت جز همین یکی دوتا کار را هم نکرد. یعنی ما نه پیشرفتی در علم داشتیم، نه پیشرفت اقتصادیای بود. هیچی. فقط همین کشف حجاب و مبارزه با مذهب بود. این دو – سهتا کار را به عنوان پیشرفت کرد! آن بقیه که قرار بود اینها مقدمه آن باشد نشد. در ضمن این را هم به شما بگویم میگویند رضاخان دوره پهلوی، مدرنیته و... این هم دروغ است. این کارها قبلش شروع شد زمان قاجار، مخصوصاً زمان ناصرالدین شاه که 50 سال هم حکومت کرد. امیرکبیر زمان او شروع شد زمان امیرکبیر با خط استقلال، وقتی انگلیسها دستور دادند امیرکبیر را از سر راه برداشتند نخستوزیر ایران یک کسی را گذاشتند که تابعیت دوگانه داشت ایرانی – انگلیسی بود. خائنینی که آن هم پیشرفت از نوع دوم بود یعنی پیشرفت در وابستگی است. امیرکبیر میگفت پیشرفت، توأم با استقلال و عزت ایران باید باشد. اینها میگفتند پیشرفت ولو به قیمت حقارت و وابستگی. ولی در عین حال در هر دو شکل آن، اولین نمونههایی که حالا میگویند مدرنیته و تکنولوژی، این حرفها همه زمان ناصرالدینشاه زمان قاجار بود. خیلی قبل از کودتا. یعنی اول راهآهن وخط آهن در ایران در زمان او بود. اولین تلگراف و تلفنخانه زمان او بود. اولین باری که دوربین سینما، دوربین فیلمبرداری و دوربین عکاسی وارد ایران شد آن زمان بود. اولین اتومبیل و ماشینی که آوردند زمان او بود. اصلاً تمام این کارها در آن دوره شروع شد. البته عرض کردم جنبه غربزدگی و وابستگیاش بیشتر بود تا آن جنبه خطی که امیرکبیر طی میکرد که زود از سر راه او را برداشتند. امیرکبیر هم چون با این جریانهای بابی و بهایی درافتاد که اینها از طرف انگلیسها تقویت میشدند و علیمحمد باب رئیس این جریان انحرافی فاسد را مجبور کرد که مناظره کند در مناظره شکست خورد، چند بار توبه کرد، دوباره تکرار کرد، گفت حالا که مناظره میآیید بعد قبول میکنی، بعد شکست میخوری و توبه میکنی و دوباره ادامه میدهی. باید در دادگاه محاکمه بشوی این دیگر جرم است فکر نیست. دادگاه او را محکوم به اعدام کرد. یکی از دلایلی که میخواستند از امیرکبیر انتقام بگیرند این بود. یکی هم امیرکبیر میخواست آن زمان ایران پیشرفت بکند اما وابسته نشود خب بعد هم او را کشتند. وصیت کرده بود من را ببرید کربلا من را در حرم سیدالشهداء(ع) دفن کنید که الان هم قبر امیرکبیر آنجاست. این تاریخی هم که برای ما ساختند که اینها نمادهای مدرنیته و عبور از مذهب و سکولاریزم بودند همه اینها دروغ است. ستارخان، باقرخان، رهبران مشروطه اینها آدمهای بسیار متدینی بودند. ستارخان میگوید من به فتوای مرجعیت نجف آمدم علیه روس ها اسلحه دستم گرفتم و با انگلیسها جنگیدیم. آنها چون گفتند مشروطه شرعی است من آمدم. باقرخان بعد از این که در تبریز قیام کردند و بعد به تهران آمدند و در پیروزی مشروطه دست داشتند بعد خط انگلیسی مشروطه کودتا کرد و همه اینها را لت و پار کرد. تیراندازی کردند ستارخان را زدند و نیمه فلجش کردند و توهین کردند، تحقیر کردند کشتند. جالب است باقرخان جنگ جهانی اول است از مرحله میرود برای نبردهای منطقهای. رفته در عثمانی در دفاع از مسلمین علیه انگلیسها جنگیده و همانجا هم شهید شده است. نقل نشده که باقرخان کجا رفت. یکی یکی اینها را انگلیسها، روسهای تزاری بعد هم روسهای کمونیستی بخصوص انگلیسها، دربار قاجار و بعد هم آدمهایی مثل رضاخان که اسناد لانه جاسوسی و اسناد انگلیسیها میگوید ما روی 4 – 5 نفر داریم برنامهریزی میکنیم که ایران که در هر دو جنگ جهانی اشغال شد خودمان مجبور هستیم برویم چون در جنگ ضعیف شدیم و نمیتوانیم ارتشمان را نگه داریم در جنگ لت و پار شدند. میخواهیم چندتا ایرانی پیدا کنیم که کار ما را بکنند! ما رسماً در ایران نباشیم ولی واقعاً باشیم. 5- 6تا اسم میبرند. بعد میگوید از همه بیسوادتر، خشنتر با مردم، چاپلوستر برای ما رضاخان است! افسر قزاق است زیر دست روسها بزرگ شده است. میدانید که این از بچهگی و نوجوانی قزاق بود زیر دست افسران روس. خیلی هم از اینها میترسید. روسیهای تزاری. گفت این متأسفانه نه سواد دارد، سواد خواندن نوشتن ندارد، تریاکی هست و معمولاً مست است عرقخور و مشروبخوار است و لاتبازی درمیآورد، قمار میزند، فاحشهخانهها میرود مزاحم نوامیس مردم میشود ولی دو- سهتا فضیلت و خوبی دارد که به درد میخورد. اولاً سواد سیاسی تاریخی هیچی ندارد اصلاً نمیداند چیست. مذهبی هم اصلاً نیست و اصلاً مذهب را قبول ندارد نه نماز میخواند نه... منتهی خوب اطاعت میکند! و وقتی به او یک کاری را بگویی بکن نمیپرسد که... مثلاً به او بگوییم برو فلانجا صد نفر را بکش نمیپرسد که چرا! میگوید چشم. و این که ایرانی هم هست. میگوید از بین آن 7- 8تا که آنها سواد داشتند که بعضیهایشان در غرب درس خوانده بودند بعضیهایشان در ایران درس خوانده بودند. بعضیها سابقه خانوادگی و حکومتی داشتند ما دیدیم از همه بهتر در این شرایط این است که این را سر کار آوردیم.
خب اول خواستم بگویم که بدانید ایران چه وضعی بود. میرزاکوچکخان را در جنگلهای شمال که یک تنه جلوی روسها، انگلیسها و دربار قاجار میجنگید و به دست رضاخان و به دستور انگلیسها به شهادت رسید سر او را بریدند و به تهران آوردند میدان توپخانه. شیخ فضلالله نوری نخستین رهبر مشروطه در تهران که ایشان میگوید بقیه علما و مردم را من مشروطهخواه کردم و اینها خبر نداشتند. بعد دیدم خط نفوذی انحرافی مشروطه دارد جلو میآید و پیروز میشود جلوی آنها هم ایستادم و علما هم دو دسته شدند و به جان هم افتادند! شیخ محمد خیابانی، شیخ مجاهد در آذربایجان، همینطور یکی یکی اینها را زدند. عشایر را اولی که انلگیس میخواست دولت مرکزی را بطور کامل بگیرد چون حکومت مرکزی قاجار به عشایر ظلم میکرد خودش هم جزو عشایر بود. انگلیس ها آمدند با عشایر جدا جدا ارتباط با آنها برقرار میکردند میگفتند ما کمک میکنیم که حقتان را از دولت مرکزی بگیرید اینها را درگیر دولت مرکزی میکردند. بعد که خود دولت مرکزی را بعد از کودتا بطور کامل گرفتند و رضاخان را آوردند خودشان دولت مرکزی شدند تمام عشایر ایران را سرکوب کردند! یعنی از عشایر لر و بختیاری و کُرد تا عشایر عرب تا عشایر بلوچ تا عشایر و قبایل ترک در آذربایجان تا قبایل شمال مازندران، گیلان تا خراسان همه را سرکوب کردند. چرا؟ چون غالباً عشایر متدین بودند و وقتی مراجع حکم و فتوا میدادند عشایر به میدان میآمدند. غالباً عشایر مسلّح مرزی ما، شیعه و سنیاش در برابر استعمار خارجی، اشغالگران، انگلیس و روس که بعداً آمریکاییها و اسرائیلیها آمدند در برابر همه اینها میایستادند اصلاً مشروطه را اینها پیروز کردند. برای این که دوباره اینها مزاحمشان نشوند این عشایر بودند که با انگلیسها جنگیدند وقتی عراق و ایران اشغال شد. عشایر ایران و عراق با اینها جنگیدند. در مشروطه این عشایر مسلح بودند که آمدند به فتوای مراجع تهران را فتح کردند. منتهی بعد کسانی دیگری سوار موج شدند. قضایای مشروطه، قبل از آن تنباکو. اسم تنباکو صدهزار آن موقع، که کل جمعیت ایران معلوم نیست چند میلیون بوده، چند میلیون بیشتر نبوده. انگلیس صد هزار آدم وارد ایران کرد از مستعمرات و هند و خود انگلیسیها به اسم این که ما میخواهیم کمپانی تجاری بکنیم همان کاری که با هند کردند اول 70- 80 سال، 100 سال فقط تجارت کردند بعد یک مرتبه گرفتند. چون حکومت کل هند حکومت مسلمانها بود. حکومت مسلمان ایرانی بود یعنی زبان و معماری همه چیز هند کلاً فارسی و ایرانی بود. تمام مردم هند میتوانستند فارسی صحبت کنند و میکردند. همین زبان اردو که الآن هست، میدانید به آن اردو میگویند چون ار اردوگاه ارتش ایران در آن منطقه بود. زبان اردو ترکیبی از زبان فارسی و عربی و بعضی از زبانهای محلی آنجا بود. همین الآن هم کلمات فارسی در آن زیاد است. همه اینها را انگلیسیها آمدند گرفتند زبان فارسی را در هند ممنوع کردند در اینجا با زبان عربی اول جنگیدند بعد زبان فارسی و بعد زبان انگلیسی را اجبار کردند. هرجا را انگلیسیها گرفتند در مدرسههایشان زبان انگلیسی را اجباری کردند که هنوز هم اجباری است. هرجا فرانسویها را گرفتند زبان فرانسه را در مدارس آنها اجباری کردند و گفتند این زبان علم است! زبان تمدن است. هرجا را روسها گرفتند زبان روسی را اجباری کردند. گفتند این زبان پیشرفت است! مبارزه با زبان فارسی و عربی در رأس کارهایشان بود حتی کار ما را داشتند تغییر میدادند. در ترکیه این کار را کردند خطشان را لاتین کردند و در بعضی از کشورها. اینجا هم داشتند میکردند همینهایی که به اسم ملیگرا و ایران باستان با اسلام مبارزه میکردند همینها جلو افتادند که خط فارسی ما را نابود کنند و خط لاتین بیاورند. اینطور ایرانگرا بودند. لباسهای ما را عوض کنند، خط ما را عوض کنند، به مذهب ما توهین کنند، منابع ما را غارت کنند، ملت ما را تحقیر کنند. به ما تلقین کردند و ما قبول کردیم! به ما گفتند شما به لحاظ تاریخی شعور ندارید! شما نژاد بربر هستید و ما نژاد برتر هستیم! ما نژاد کارفرما هستیم و شما کلاً نژاد فرمانبر هستید! ما میتوانیم شما نمیتوانید. میآییم کشورهایتان را میگیریم غارت میکنیم، تجاوز، اشغال، توهین، باز هم شما باید از ما تشکر کنید چون ما پیشرفت یاد میدهیم. میدانید افسران آمریکایی و جاسوسانشان که در ایران بودند علاوه بر حقوقی که میگرفتند یک بند در حقوقشان بود به نام حق توحش! یعنی چون ایرانیها وحشی هستند ما آمدیم بین حیوانات و وحشیها هستیم برای همین در حقوقمان یک سهم اضافی باید به عنوان حق توحش در نظر بگیرید! یعنی آمدند این ملت را کشتند غارت کردند فرهنگشان را نابود کنند بعد یک حقوق اضافی هم بگیرند منت هم بگذارند.
اینها را گفتم که بدانید امام(ره) با چه کسانی درافتاد؟ کسانی که پدر و پسر را با دوتا کودتا در ایران مستقر
کردند. کودتای 1299 و کودتای 1332 و یکی از سیاهترین دورههای دیکتاتوری تاریخ ایران دوره این پدر و پسر بود. استبداد و دیکتاتوری، سلب همه آزادیهای سیاسی، دینی. فقط یک آزادی میدادند آن هم آزادی فساد و فحشا بود یعنی سعی میکردند نسل همه شرابخوار، بیحجاب، روابط نامشروع، سکس و مواد مخدر بود. مدرسه راهنمایی، مشهد 300 متری مدرسه ما دو- سهتا عرقفروشی و مشروبفروشی کنار سینما بود. بچههای مدرسه راهنمایی بچههای ما زنگ تفریح میرفتند ساندویج میخوردند مشروب میخوردند دوباره سر کلاس میآمدند. 200- 300 متری حرم امام رضا(ع) فاحشهخانه بود. مذهبیها هم دو دسته بودند یک دسته از مذهبیها و روحانیون میگفتند دین با سیاست کاری ندارد ما سیاسی نیستیم. خطر دارد! ما نماز خودمان را میخوانیم حجاب و روزه و... دین با سیاست کاری ندارد! بعد امام(ره) گفت خب سیاست با دین کار دارد. اولاً دین با سیاست اگر کار نداشت چطوری است که شما تمام رهبرانتان کشته شدند. تنها مذهبی که تمام رهبران آن را کشتند همهشان شهید شدند شیعه است. هیچ کدام از رهبران و ائمه ما عمر طبیعی نکردند. از امام جواد(ع) فرزند امام رضا(ع) است که میلاد ایشان است که 25 ساله به سن شماها شهید شده، همهشان را کشتند. از علی(ع) و فاطمه(س) تا امام حسن عسگری(ع). و آن آخرینشان که منتظر او هستیم قرار است بیاید یک انقلاب در سطح جهان بکند. کل رژیمهای فاسد جهان را میآید براندازی و اصلاح میکند. صحبت از یک انقلاب بزرگ است. ما آخوندها و مذهبیها و هیئتیهایی داشتیم بعضیهایشان هنوز هم هستند که آقا حسین را سیاسی نکنید، مذهب را سیاسی نکنید! بگذارید با امام حسین حال کنیم. یک غدیر را دیگر سیاسی نکنید. نمیفهمد که غدیر مسئله چه بود؟ مسئله حاکمیت بود. عاشورا سر چه بود؟ سر بیعت با حکومت فاسد بود. اسلامنما. فاطمه(س) برای چه به شهادت رسید؟ برای اعتراض به شیوه حاکمیت بعد از پیامبر(ص). علی(ع) را کجا ترور کردند و چرا ترور کردند؟ چون رهبر سیاسی – دینی جامعه بود. امام حسن(ع) حکومت کرد و حکومت او را برانداختند بعد هم مسموم به ترور کردند و شهید کردند. حسین(ع) در عاشورا برای چه جنگید؟ زینب(س) سر چه اسیر شد؟ دعوا بر سر این بود که شما حق ندارید بر جهان اسلام حکومت کنید. همه ائمه ما، همهشان همینطور بودند. خب آن زمان میگفتند اینها ربطی ندارد عصر غیبت است و امام معصوم نیست ما اینها را نمیتوانیم درست کنیم. امام(ره) میگفت اقلاً همین عرق و فحشا و حجاب را که به شما مربوط است. حالا میگویید سیاست و نفت مربوط نیست، اینها هم مربوط نیست؟ میگفتند نمیشود کاری کرد، جان انسانها نباید به خطر بیفتد. یک قطره خون از دماغ کسی نباید بیاید. جواب خدا و پیامبر را چه بدهیم؟ امام(ره) گفت چطور در 4- 5 سال حکومت امیرالمؤمنین(ع) 3تا جنگ تحمیل کردند دهها هزار نفر از دو طرف کشته شدند ظاهراً همه هم مسلمان بودند علی(ع) چطوری جواب آن خونها را میدهد؟ همان کسی که جواب خون صفین و نهروان و جمل را میدهد جواب این خونها را هم میدهد. ما نمیتوانیم بگوییم برای این که خدای نکرده از دماغ ما خون نیاید بگذاریم هرکس هر جنایتی میخواهد بکند. نهی از منکر در حد کارهای سوسولی است؟ بزرگترین منکر ظلم و ستم و استبداد و استعمار و استثمار است. تاریخ هجری پیامبر(ص) را عوض کرد و تاریخ شاهنشاهی کرد! حجاب را ممنوع کرد. کاپیتولاسیون امضاء کردند که افسر آمریکایی، امام(ره) گفت شما به یک سگ آمریکایی نمیتوانید – فعلش را نمیدانم چه بگویم! – به یک سگ آمریکایی نمیتوانید بگویید ابروست! اما آنها اگر یک آشپز آمریکایی بزند مرجع تقلید شما را، سرلشکر شما را زیر بگیرد کسی حق ندارد از او سؤال کند که چرا این کار را کردی؟ باید بگوییم ببخشید ماشینتان خونی شد! آمریکا گفت ما خودمان میدانیم چه کار کنیم شما دخالت نکنید. همین الآن در جهان کاپیتولاسیون هنوز هست. بعد ایران و شاید یکی دو کشور دیگر کاپیتولاسیون نباشد همه جاها الآن کاپیتولاسیون هست. حالا این تصویری که از امام(ره) و انقلاب برای نسل شماها میخواهند بسازند البته شما بیدارید ولی به شما بگویم اگر مطالعه نداشته باشید خودآگاهی تاریخی نداشته باشید پاسخ سؤالات، دروغ و تهمتها را ندانید در ذهن شما جای شهید و جلاد را عوض میکنند. در مدرسه من یادم هست همین بچه شاه که طفلک میخواهد بیاید شاه بشود ولی نمیشود! بدشانسی آورده! ما مدرسه میرفتیم فیلم پخش میکردند این بچه بود با هلیکوپتر مدرسه میرفت، اسبسواری نشان میدادند، اسکی میرفت، بعد توی تیم فوتبال بازی میکرد به آن تیم میگفتند یک وقت جلو نروید بگذارید توپ را دیریبل و لایی به شما بزند و رد شود. ماها را به زور تولد شاه و فرح و بچهاش، باید توی صف میایستادیم سرود شاهنشاهی میخواندیم عکس اینها توی کلاسهای ما بود ما باید به عکس اینها احترام میگذاشتیم! توی مدرسه به ما گفتند هرکس زندگینامه رئیس جمهورهای آمریکا را حفظ کند و امتحان بدهد به عنوان فوق برنامه توی معدلش اثر دارد. زندگی نیکسون رئیس جمهور آمریکا را خوانده بودم که توی امتحاناتم در مدرسه تأثیر داشت. بعد یک وقت یک مقالهای نوشتم، یعنی مرحوم پدرم نوشت من بچه بودم، راجع به انقلاب الجزایر، یک بار هم راجع به فلسطین، یک بار هم راجع به مسلمین در صدر اسلام. من کلاس پنجم ابتدایی بودم. میدانستم این رژیم با اینها مخالف است ولی نمیدانستم اینطوری. مثلاً یادم هست این هویدا بهایی بود طولانیترین نخستوزیری را داشت همجنسباز هم بود. یک پیپی میکشید یک خودکارهایی آمده بود شکل پیپ بود. من بچههای کلاس را جمع میکردم ادای این را درمیآوردم جملههای او را میگفتم که ما ایران را چه کار کردیم! یا آن مقالهها را رفتم خواندم خلاصه ما را آوردند سر صف جلوی همه بچهها زدند. یک بار هم توی کلاس زدند، پدر ما میگفت ما فکر میکردیم عادی است. در خانه ما اینها عادی ایست. ما فکر میکردیم اینها توی مدرسه هم عادی است. مدرسه راهنمایی بودم معلم پرورشیهای آن موقع اینطوری بود که یک شخصی بود عضو حزب رستاخیز بود با ما کلاس داشت با ما میآمد میگفت گزارش کارهایی که هفته گذشته با دوست دخترتان کردید که کجاها رفتید چه کارها کردید چه چیزهایی گفتید اینها را بگویید. ما هم که دوست دختر نداشتیم. توی کلاس ما یک ارمنی بود که دوست دختر داشت. راست میگفت معلم داشت به ما آموزش میداد. میگفت حرفهای عاشقانه که بهم زدید بگویید. بقیه بچهها دوست دختر نداشتند ولی دخترباز بودند- عذر میخواهم اینطوری میگویم- چون واقعاً اینطوری بودند و مدام دم مدرسه دخترانه بودند. زنگ تفریح از روی دیوار میرفتند چون دوتا مدرسه راهنمایی دخترانه کنار ما بود همیشه اینها آنجا بودند. بعد میآمد میگفت بیایید خاطره بگویید. اینها میآمدند دروغ میگفتند مثلاً به دروغ میگفت بله ما فلانجا رفتیم. حالا آن دختره اصلاً محلش نمیگذاشت ولی این میگفت ما با هم دوست هستیم! دوستیاش یک طرفه بود. معلم اینها را تشویق میکرد! میدانست که دارد دروغ میگوید ولی تشویق میکرد و میگفت دست بزنید. ما هم هر هفته که نزدیک کلاس میشد میگفتیم باز الآن از ما تکلیف هفته میخواهد الآن چه بگویم باید چه کار کنم؟ ما 4- 5 نفر بودیم چون این کارها را نمیکردیم این ما را مسخره میکرد میگفت شیخها را نگاه! یعنی چون شما مثل بچهها عرق نمیخورید ما شیخ بودیم! شیخ یعنی فحش. امام(ره) میگفت فرهنگی ساختند که تا کف جامعه، راننده اتوبوس میگفت ما دو گروه را سوار نمیکنیم یکی فاحشه یکی آخوند. ماشین اتوبوس میگفت من شیخ و فاحشه سوار نمیکنم بدبیاری دارد. امام(ره) میگفت من خودم توی اتوبوس نشسته بودم منتهی من چون سید بودم احترام من را نگه داشتند یک شیخی هم آنجا بود ماشین خراب شد. راننده آمد گفت که همهش برای این شیخ است میگفت شیخ را از اتوبوس پیاده کرد. میگفت چون این شیخ در ماشین بود ماشین خراب شد. امام(ره) میگفت اینطور بود. صدها جوک علیه دین و اسلام و روحانیت. سر کلاس آمد گفت بله، یک کسی داشت از بالای ساختمان میافتاد بعد توی راه گفت یا امام حسن. یک مرتبه یک دستی او را گرفت. بعد از او پرسید کدام امام حسن؟ امام حسن مجتبی یا امام حسن عسگری؟ گفت نه امام حسن مجتبی در ذهنم بود گفت نه من عسگریام! او را ول کرد و او هم افتاد مُرد! این معلم ما سر کلاس میآمد اینها را میگفت یعنی یک پروژه کامل در ذهن ما کرده بودند که ما بیشعور و نفهم هستیم. همه بچهها آرزویشان این بود که زود درسمان را تمام کنیم برویم آمریکا، برویم انگلیس، ولو مستراحهایشان را بدهند ما بشوریم باز بهتر است از این که اینجا باشیم.
من رفتم انجمن ایران آمریکا، ایران انگلیس، اینها زبان انگلیسی که آموزش میدادند بهترین آموزش بود اساتید آن از آمریکا و انگلیس میآمدند به بچههای همکلاسیهایم میگفتم که معلم شما کیه؟ یک ایرانی! معلم من آمریکایی است انگلیسی است خودم به کُتش دست زدم. تو هم به کُت من دست بزن با واسطه وصل بشویم! تمام اینها در ذهنها بود. مثلاً ماها خانواده مذهبی بود تمام این ورزشکاران تیم فوتبالهای اروپایی را من حفظ بودم. اصلاً مثل این که متدینین ختم قرآن میکنند این مجلههای ورزشی آن موقع را میگرفتم دقیقاً میدانستم این هفته در یونان، در آلمان، در انگلیس، در فرانسه کدام تیمها با کدام تیمها، دقیقه چند؟ چه کسی گُل زده از چه زاویهای؟ اینها را حفظ میکردم. مثلاً ما سالمهایش بودیم. سلبریتیهای آن زمان هم همین گوگوش و داریوش بودند. میدانید این هزار سال عمرش هست. من بچه بودم این همین سنی بود! آن یکی دیگر، 4- 5تا بودند اینها خیلی مشهور بودند. مهستی و هایده و داریوش. اصلاً علامت عقب افتادگی این است که... به قول ایشان میگوید هنوز هم همانها سلبریتی هستند! یعنی ما پیر شدیم اینها هنوز همانها هستند. گفتند اول انقلاب کمیته ریخت توی یکی از این اتاقهایی که دختر و پسرها مشروب و مواد مخدر و فسق و فجور بود بعد روی دیوار عکس داریوش بود این معتاد بود دید ریش دارد، بعد پاسدار کمیتهای گفته بود اقلاً از این شهید خجالت بکشید! دیده بود ریش دارد به خیالش شهید است. شهیدهای زمان ما اینها بودند. بعد بعضی از فیلمها هم خیلی خراب بود. میخواهم به شما بگویم که فرهنگ چه بود؟ فرهنگ جامعه ما اینها بود. دوباره میخواهند همین فرهنگ را برگردانند. کشف حجاب، سلبریتیسازیها، این تحریف تاریخ انقلاب و اسلام و امام(ره). همه اینها برای این است که میخواهند دوباره ما را به آن وضع برگردانند. میگویند آن نسل انقلاب کرد و تمام شد و این نسل نبوده، دوباره روی اینها امتحان کنیم شاید با اینها دوباره موفق بشویم. دارم اینها را میگویم نمیخواهم جوک یا قصه بگویم. مسئله این بود. این سلبریتیهای آن موقع که از آنها دارند برای شماها قهرمان میسازند! این الکلی، اهل مواد مخدر، این با زن او، او با خواهر این، این با مادر او. افتخار میکردند. فساد جنسی، الکلی، اهل مواد، قمارباز. به اینها چه مسئولیتی داده بودند به اینها گفته بودند نسل ما را که کاملاً از بدو تولد ما در مُشت نظام پهلوی آموزشی پهلوی بودیم. مأموریت اینها این بود نسل ما را طوری تربیت کنند که پایمان به دو – سه جا باز شود. یک) همین فیلم فارسیها داشت سه چهارتا چیز را در نسل ما نهادینه میکرد و تا حدودی هم کرد. یکی برهنگی و کشف حجاب که یک افتخار است نه ننگ. لخت شدن یک پیروزی است شکست نیست. ربطی به انسانیت و اخلاق ندارد. دو) مشروبخوری. آرتیستهای این فیلمها همه یا عرق میخورند یا عرقخوری میروند یا در خانه مست میکنند. فیلمهای آن موقع همه اینطوری بود. سه) مواد مخدر. مصرف مواد. داشتند فرهنگسازی میکردند. چهار) زنا و روابط نامشروع. در فیلم، یک بخشی به حرم میرود و شمع روشن میکند و یک بخش دیگر هم فاحشهخانه میرود. یعنی اشکالی ندارد! هم فاحشه خانه میرویم عرق بخور، مواد بزن، قماربازی کن. بعد هم برو حرم یک شمعی روشن کن یک پارچهای و دخیلی ببند. در ضمن به شما بگویم این پارچه بستن و دخیل بستن و شمع روشن کردن هیچ ربطی به اسلام و تشیع ندارد. شمع روشن کردن را از کلیسا یاد گرفتند. این دخیل و زنجیر هم از بوداییها و هندوها یاد گرفتند. ما اصلاً در اسلام و تشیع این چیزها را نداریم. اصل مسئله معرفت است و بعد محبّت مبتنی بر معرفت است و رشد انسانی. این سلبریتیها آن موقع داشتند در نسل ما فرهنگسازی میکردند و واقعاً هم این کار را کردند. بخش مهمی از نسل بعد گرفتار همین شد و همین خط را ادامه داد و بعد هم نتواست جدا بشود و آثار آن را تا همین الآن هم دارید میبینید دارد ادامه میدهد. در بخشی از جامعه اینها نهادینه شد. اول انقلاب اینها خودشان ترسیدند دست و پایشان را علناً یک کمی جمع کردند. الآن چون 40 سال گذشته و ترسشان هم یک مقدار ریخته، در حکومت هم بعضیهایشان عین خود اینها هستند قبلاً انقلابی بودند الآن دیگر نیستند و بعضیهایشان هم از اول کلاهبرداری بود! خودشان هم مسئله فساد مالی برایش مهم نیست برای بعضیهایشان هم فساد اخلاقی مهم نیست. وقتی خودت اهل این ارزشها نیستی نمیتوانی به بقیه بگویی. بقیه به ریشت میخندند. شما فکر نکنید آن زمان طرفداران کشف حجاب و شرابخواری و قمار نبود. بعد از انقلاب بود. مگر مردم یک شبه عوض شدند؟ میلیونها از مردم ما تربیت شده بودند حجاب نداشتند، نماز نمیخواندند، روزه نمیگرفتند. اکثر مردم. این که میگویند آن زمان متدینتر بودند دروغ است. شرابخواری، فحشا، همه اینها داشت عادی میشد. آخوند و حوزه هم منزوی یک گوشهای بودند و میگفتند ما به اینها کاری نداریم نه جامعه به اینها کاری داشت و نه اینها به جامعه کاری داشتند. یک اقلیتی خانوادههای مذهبی بودند که مجلس روضه در خانهشان داشتند. بله عاشورا و محرم مردم عزاداری میکردند. پردههای عزاداری هیئتها هم اینطوری بود یک طرف آن پنجه حضرت عباس(ع) بود یک طرف هم باید تاج شاه را میزدند.
حالا اجمالاً فهمیدید که دوره ما چه دورهای بود. به طرف گفتند شما میخواهید جهنم بروید یا بهشت؟ گفت بهشت برویم باز همین علما و نمازشبخوانها هستند. جهنم برویم این رقاصها هستند و بزن بکوب است. اگر میشود برویم آنجا.
ببینید امام(ره) در اوج، ترکیب منطق و حماسه بود. همه کارهایش و حرفهایش منطقی داشت و منطق آن را میگفت و در اوج عرفان و حماسه بود. ترکیب این سهتا بود منطق، عرفان و حماسه. اینها معجزه کرد. منطق امام(ره) صددرصد همین الآن قابل دفاع و قابل افتخار است. آن چیزهایی که نسل ما را به صحنه کشاند من از 14 سالگی در مسائل انقلاب و تظاهرات وصیتنامه مینوشتم یعنی واقعاً در درگیریها منتظر بودیم کشته شویم تا زمان جنگ و تا حالا که میخواهند از داخل و خارج بکشند ولی هنوز نتوانستند تا ببینیم! من 14 سالم بود بازداشت شده بودم در خیابان داشتم عکسها و اعلامیههای امام را پخش میکردم. آخر 56 یا اول 57 بود یک مرتبه این ماشینهای گشت من را دیدم. من دو- سهتا بچه کوچک را هم آورده بودم آنها اصلاً نمیفهمیدند ولی من به آنها میگفتم من این طرف و آن طرف میروم شما هم مثلاً این کارها را بکنید. ماشین ایستاد یک مرتبه دو – سهتا مسلح بیرون ریختند خب من فهمیدم که با این بچهها کاری ندارند من بزرگ آنها بودم. من فرار کردم اینها دنبال من میدویدند من چون در تیم ملی فوتبال مدرسه و محلهمان بودم اینها دویشان به من نمیرسید. 4- 5تا خیابان دویدند به من نرسیدند. یکیشان به من رسید نزدیکهای من بود من برمیگشتم میدیدم دارد نفس نفس میزند دلم برایش سوخت بعد یک مرتبه دیدم روی زمین نشست و کُلت و اسلحهاش را طرف من درآورد خسته شده بود گفت تا سه میشمارم میزنم، گفت 1، 2، بعد دیدم واقعاً نشست گفتم شاید بزند. ایستادم. فضای اینها چه بود فضای بچههای ما چه بود. خب خیلی کتک زدند اینقدر زدند که من خونین شدم. حالا از من چه میخواستند؟ میگفت به خمینی فحش بده تو را ول میکنیم. من را بردم بازداشتگاه، دیدم یکی از بچههایی که بعداً هم با هم رفیق شدیم یعنی آشنا شدیم ایشان 16 سالش بود روزه مستحبی گرفته بود. بچه 16 ساله روزه مستحبی گرفته بود او را توی درگیریها گرفته بودند زده بودند دستش را شکسته بودند. بعد درمانگاه نبردند با دست شکسته بچه 16 ساله روزهدار را توی بازداشتگاه میزدند. خب من هم کتک خورده بودم. به او گفتم لااقل روزهات را بخور. گفت برای چه بخورم؟ هنوز که زندهام. او ایمانی که آن زمان بود. الآن دارند ادای آنها را درمیآورند. گفت یک وقت واقعیت اتفاق میافتد یک وقت هم کمدی، ادای آن را درمیآورند. آن زمان بچههای ما اینطوری مبارزه کردند. بعد آن افسر بیخ گوش من آمد، یواشکی توی گوش من به خمینی فحش بده تو را ول میکنیم! گفتم یواشکی و بلندش فرقی نمیکند او مرجع تقلید من است من فحش نمیدهم. آن سربازی که مسئول نظافت بود، اولاً هرکسی از کنار من رد میشد میزد. گفته بودند هرکسی رد میشود محض رضای خدا این را بزند! یکی داشت چایی میبرد توی گوش من میزد، آن یکی داشت بیرون میرفت یک کاری داشت اردنگی میزد، آن یکی سیلی میزد، آنی کی فحش میداد. بعد این سربازی که مسئول نظافت بود از فرصت سوء استفاده کرد و آمد جارو را به من داد گفت باید تمام زندان را جارو کنی! گفتم باشد من جارو میکنم فحش نمیدهم ولی جارو میکنم. زندان را یک جارویی زدم که به نظرم تا آن موقع اینقدر تمیز جارو نزده بودند. وسطهایش هم پشیمان شدم گفتم نکند خوششان بیاید ما را برای این کار نگه دارند. از این که اول انقلاب بود.
حالا یک نکته هم از جنگ بگویم. ببینید این انقلاب و جنگ اینطوری بود. من باز دوتا خاطره از بچههایی که سنشان از شماها کمتر بود دارم مثال میزنم. ما 40 کیلومتر توی عمق عراق رفتیم شرق دجله، به جاده بصره بغداد رسیدیم منتهی گردان ما بیش از آن چه که قرار بود جلو بروند رفتند دیدند خط شکست گفتیم برویم تا آخر تا بغداد. همینطور سرمان را پایین انداختیم و رفتیم! بچههای ما از بقیه نیروها جدا شده بودند که یک مرتبه دیدیم در محاصره هستیم. بمباران شیمیایی، خمپارهباران، هلیکوپترها از بالا میزدند، توپ وتانکها از روبرو. مهمات و سلاحهای بچههای ما تمام شده بود ما گروهی که بودیم در خاک دنبال فشنگ کلاش میگشتیم که پیدا کنیم. بچهها دو روز مقاومت کردند. آب نداشتیم از همان آبی که جنازههای عراقی در آن افتاده بود از آن آب میخوردیم. غذا نبود. یک روستای عراقی بود به نام همایون که بچهها گرفتته بودند رفته بودند نان خشکهای کپک زده که جلوی گاوهایشان ریخته بودند برداشتند آوردند پشت خاکریز هر 50 متر ریختند گفتند همینها را بخورید تا ببینیم چه باید کرد؟ بعد بعضی از بچهها که روستایی و دهاتی بودند شیر دوشیدن بلد بودند ولی اگر به ما میگفتند ممکن بود گاو نر و ماده را تشخیص ندهیم و نرها را میدوشیدیم! اینها رفته بودند گاوها را دوشیده بودند آوردند به جای آب و غذا توی قمقمههایشان میخوردند. آب کم بود. یعنی اگر آب خوردن بود ما حق نداشتیم با آن وضو بگیریم باید تیمم میکردیم این آب برای خوردن در حد حداقل بود. حالا در این وضعیت که متر متر میزدند شما ببینید، میخواهم بگویم آن ایمانی که امام ایجاد کرد. شما الآن جسد این حسینیه را دارید میبینید این جنازه حسینیه است. روح آن نیست. روح آن این بالا که مینشست نگاه که میکرد بچهها گریه میکردند. میگفت بسمالله الرحمن الرحیم بچهها گریه میکردند نور الهی بود مثل انبیاء بود. واقعاً طرز حرفزدنش هم مثل انبیاء بود. میگفت شما ملت را نجات دادید شما چه کردید! میگفت من برای خودم نقشی قائل نیستم. جمله دوم او بهتر بود گفت برای شماها هم نقشی قائل نیستم. موحد بود. گفت برای این که هم من و هم شماها که بودید شماها که اینقدر ترسو بودید روز تولد همین شاه و ولیعهد یک پاسبان مفنگی و معتاد با یک باطوم میآمد کل بازار از ترسش تعطیل میکرد چطوری شده که الآن از بچهای که زبان باز کرده تا پیرمرد محتضر توی بیمارستان میگویید مرگ بر شاه و مرگ بر آمریکا. چه چیزی باعث شده که ترستان ریخته است؟ من هم که قبلاً بودم. کاری از من برنمیآمد من گوشه نجف افتاده بودم اینها صد بار میتوانستند من را بکشند و سربهنیست کنند چرا نکردند؟ امام گفت کل اینها خداست. وقتی من و شما گفتیم خدا قوی شدیم و پیروز شدیم. دیدید شعار میدهند ما همه سرباز توییم خمینی؟ امام(ره) گفت نه من سرباز تو هستم نه تو سرباز منی. ما همه سرباز خداییم. این ادبیات بود. میگفت عالم محضر خداست یک جایی را پیدا کن که خدا نباشد آنجا گناه و خیانت کن. میگفت ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه. ما باید در شرایط بسنجیم، وظیفهمان را انجام بدهیم. شکست خوردیم مهم نیست. میگفت اگر هدفتان مادی باشد پیروزی شما هم شکست است. اگر هدفتان معنوی باشد شکست شما هم پیروزی است. این منطق را ما از هیچ کس دیگر این حرفها را نشنیده بودیم. اصلاً اینها حرفهای تازهای بود دوباره مثل حرفهای زمان انبیاء بود. ترس بچهها ریخت. همین منطقهای که دارم میگویم بچهها افسر عراقی را اسیر گرفتند آمد ما بچهها را دید او گریه کرد گفت شماها همینها هستید؟ 200تا بچه؟ با کلاش و آرپیجی؟ گفت میدانید ما آن طرف چندتا لشکر هستیم؟ صدام آمده تا 20 کیلومتری پشت خط. این سازمان منافقین را هم میدانید که اینها جزو ارتش صدام در جبهه بودند. اینها هم هستند همه با هم. صدام به سرلشکرش میگوید باید بروید جلو و الا تیربارانتان میکنم. میگفت ما با بدبختی به این خاکریز رسیدیم. گلوله آرپیجی میداد من میزدم نمیشناختم از کدام گردان بود خیلی از بچهها شهید شده بودند. به او گفتم یکی دو کیلومتر عقب برو، اگر اینجا مجروح بشوی من نمیتوانم تو را ببرم، به هوای من یک وقت نباشی. گفت من به هوای تو نیستم. از من هم چند سال کوچکتر بود. یک لحظه دیدیم دور خوردیم دارند از پشت میزنند و ایشان برگشت به من گفت که اینها نیروهای من هستند یا نیروهای دشمن هستند؟ گفتم نه اینها برای آنها هستند. گفت خب اینها که پشت سر ما آمدند، ما که محاصره شدیم! الآن چه میشود؟ من خیلی ترسیده بودم گفتم تا ده دقیقه دیگر شهید میشویم مگر این که بخواهی بروی اسیر بشوی گفت نه من اسیر نمیشوم. حالا این جمله را دقت کنید بچه 16 ساله چند دقیقه بعد به من گفت گفتی چند دقیقه؟ گفتم حداکثر 10 دقیقه. گفت که در این ده دقیقه یک نمایشی برای خدا بدهم که خدا کیف کند و همین کار را کرد. یک ربع نشده خمپاره کنار ما خورد، ایشان به حالت سجده افتاده بود رفتم کنار او ببینم چطوری است؟ دیدم سر تیر شهید شده است عینکش هم شکسته بود و یک بادگیر سبزی هم داشت دود از توی آن داشت بیرون میآمد. او را بوسیدم و رفتم آنطرفتر. اینها که میگویم سنشان از همه شماها چند سال کوچکتر بودند الان شماها را در آن فضا بیندازند معلوم نیست که چه کار میکنید. که متر متر میزنند این جلوی شما دستش قطع میشود آن یکی کور میشود، آن یکی بدنش تکه تکه میشود و باید بایستی. تیر مستقیم دارد میآید ولی باید بلند شوی و به سمت تیربار دشمن بروی. شنیدن اینها آسان است در فیلمها اینها آسان است. آنجا میترسید. ولی این بچهها نمیترسیدند و به استقبال شهادت میرفتند. بعد یک بچهای مجروح شده بود، او هم مثل ما غواص بود، در عملیات بدر. ما 30 ساعت با بلم در باتلاقهای هورالهویزه پارو زدیم تا به خط دشمن رسیدیم آنجا بچهها لباس غواصی پوشیدن و به خط زدند. نیروی پشتیبانی که قرار بود بیاید در آب کمین خورد بمباران شیمیایی شد و نتوانست ما خودمان آنجا مانده بودیم. بعد گفتند چون قرار بوده اینها پای جاده بیایند نیامدند نشده شما خودتان بروید بچهها نخوابیده بودند من یادم هست در خواب خط را شکستیم. شاید بیش از 30 ساعت بود نخوابیده بودیم. گفتم الان خط شکست؟ تمام شد؟ بعد من به این بچه که مجروح بود همانجا ماندند. این شهدایی که الآن میآورند همانها هستند. بعد من کنارش آمدم الکی برای این که به او روحیه بدهم به او گفتم که برادر چیزی نیست الآن میآیند تو را عقب میبرند. کدام عقب؟ 40 کیلومتر باتلاق است نیروی کمکی ما هم نتواسته باید زیر بمباران شیمیایی و غیر شیمیایی بچهها 72 ساعت زیر بمباران شیمیایی مقاومت کردند و عقب نرفتند. همینطور شهید میشدند ولی عقب نمیرفتند. این شهید میشد آن یکی میزد کنار میآمد جای او را میگرفت. آن یکی میشد میآمد جای او را میگرفت. متأسفانه این فیلمها را که میسازند اکثراً جبهه نبودند اینها برای ما جنگ ما نیست. بعضیهایشان آدمهای خوبی هستند ولی یک وقتی فکر نکنید اینطوری بوده! این جایی که الآن شما نشستید میدانید همینجا که شما نشستید چند هزار شهید نشستهاند. همین جاها روی همین پلاسها چند هزار شهید نشستند. بچههایی که از اینجا میرفتند و دیگر برنمیگشتند. آگاهانه میرفتند. بعد من به این بچه گفتم تو را عقب میبرند باز میرفتم ده دقیقه درگیری بود باز داشتم از آنجا رد میشدم رفتم ببینم شهید شده، دیدم افتاده، باز گفتم برادر چیزی نیست الآن میآیند تو را عقب میبرند، دفعه سوم که این را گفتم، گفتم الآن میگوید خب مرتیکه هی میگویی الآن تو را عقب میبرند خب ببرید، فکر کردم میخواهد این را بگوید، رفتم جلو به من گفت که چیه شما هر چند دقیقه یک بار میآیی اینجا به من میگویی الآن تو را عقب میبرند، چه کسی خواست عقب برود؟ من اگر میخواستم عقب بروم جلو نمیآمدم. بعد به من گفت به نظرم تو خودت میخواهی عقب بروی به هوای من این را میگویی! یعنی چی که میآیی به من میگویی الآن تو را عقب میبرند من اگر میخواستم عقب بروم جلو نمیآمدم.
دوستان، اجمالاً خواستم بگویم شرایط قبل از انقلاب چه بود، امام(ره) چه کار عظیمی کرد و مهمتر از سرنگونی یک سلطنت استبدادی 2500 ساله که پهلوی اولین شاهان ایران بودند که دست نشانده بیگانه بودند. شاهان قبلی مستبد و فاسد بودند اما بیگانه اینها را نیاورده بود بلکه خودشان با زور و قلدری آمده بودند. این پهلوی اولین رژیمی بود که استعمار خارجی اینها را آورد و سر کار نشاند. این وضع فرهنگش بود، آن وضع اقتصادی بود، آن وضع سیاسی و آزادیهایش بود. اصلاً انتخاباتی در کار نبود، دیکتاتوری مطلق و انتخابهای قلابی و بیخود بود. آن وضع سیاست خارجیاش بود و آن هم وضع پرورش نسل در مدرسه و دانشگاهها بود. اگر در دانشگاهها کسی روزه داشت جرأت نمیکرد بگوید من روزه دارم. اولاً کسی اصلاً روزه نمیگرفت اگر چند نفری هم در دانشگاه اهل نماز و روزه بودند اینها یواشکی این کار را میکردند اگر روزه بود به او سیگار تعارف میکردند نمیگفت روزهام میگفت میل ندارم چون اگر میگفت روزهام به او میگفتند مرتجع! این مذهبی است! این فضا در دانشگاهها بود. در مدارس، در کشور بود، در سینما و هنر بود و بعد نسلی که امام(ره) تربیت کرد. نمونه بچه 16 ساله قبل از انقلاب توی زندان را به شما گفتم چطوری بود، با دست شکسته حاضر نشد روزهاش را بخورد با این که روزهاش واجب هم نبود. تا این 16 ساله در خط که به من گفت کی خواست عقب برود! شما الآن وارثان آن بچهها هستید حواستان باشد. دخترخانمی در کردستان داشتیم، از اینها خیلی بودند حالا ایشان را گفتند. شنیدید که یک دخترخانمی در کردستان شهید شد دختر کُردی که جلوی اینها ایستاد اینها زدند شکنجه کردند و با زنجیر این را در روستاها میگرداندند و این دختر کُرد مسلمان مؤمن، یک کلمه علیه امام و علیه اسلام حاضر نشد چیزی بگوید و بعد او را زنده بگور کردند. همین کوموله و جنایتکارها، همین منافقین.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی